جدول جو
جدول جو

معنی بیش ستان - جستجوی لغت در جدول جو

بیش ستان(اَ وَ)
بسیارگیرنده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باج ستان
تصویر باج ستان
باج گیر، باج گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
بیدزار، جایی که درختان بید بسیار باشد، بیدستان
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
عمل بیش ستان. اخذ بیش از حد:
با تو نمایند نهانیت را
کم دهی و بیش ستانیت را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی از دهستان تولم است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 104 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ شِ)
محل عیش و عشرت و خوش گذرانی. عیشدان. عیش خانه:
اگر رزم است، رنگین از حسامش
وگر بزم است عیشستان ز جامش.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
بسیاردان، علامه:
شنیدم ز دانش پژوهان درست
که تیر و کمان او نهاد از نخست
هم از نامۀ بیش دانان سخن
شنیدم که جم ساخت هر دو ز بن،
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین است و 217 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). نام محلی کنار جادۀ تهران و قزوین در 138600 گزی تهران میان قزوین و شریف آباد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مرکّب از: بید + ستان، جای انبوه از درخت بید. (ناظم الاطباء)، بیدزار. جایی که درخت بید بسیار باشد. از قبیل سروستان و نخلستان. (از آنندراج)، مخلفه. (یادداشت مؤلف) :
ز چوگان گشته بیدستان همه راه
زمین زآن بید صندل سوده بر ماه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جانوران دوکفه ای. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به بی سر شود، با شکیبائی. بدون عجله. بی تعجیل:
صبر آرد آرزورا بی شتاب
صبرکن واﷲ اعلم بالصواب.
مولوی.
و رجوع به شتاب شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
که پستانی چون میش دارد. که مانند میش است پستان او، نام نوعی انگور (در تداول مردم قزوین). (یادداشت مؤلف). نوعی انگور که حبه اش شبیه پستان میش است و از این رو آن نام گرفته و در خلخال آن را ’اینک امجگی’ یعنی ’گاوپستان’ یا ’پستان گاو’ نامند
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ دِهْ)
منتقم و انتقام کشنده. (ناظم الاطباء). خونخواه. انتقامجو. آخذ ثار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد و کین ستانی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ستدن قبل از فرارسیدن موعد. قبل از زمان مقرر دریافت کردن. گرفتن پیش از فرارسیدن زمان مقرر چون بیعانه و اجرت کار و بهای چیزی را
لغت نامه دهخدا
(رَ)
باج گیرنده. عشار. ساعی. (دستوراللغه) :
باج ستان ملوک تاج ده انبیا
کز در او یافت عقل خط امان از عقاب.
خاقانی.
واو بخوبی ز روم باج ستان
بنکوئی ز چین خراج ستان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی سران
تصویر بی سران
دو کفه ییها
فرهنگ لغت هوشیار
ستدن قبل از فرا رسیدن موعدگرفتن پیش از فرا رسیدن زمان مقرر چون بیعانه و اجرت کار و بهای چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باج ستان
تصویر باج ستان
کسی که باج گیرد آنکه خراج ستاند عشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
جایی که درخت بید بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
اضا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش ستان
تصویر پیش ستان
علی الحساب
فرهنگ واژه فارسی سره
اسم اخاذ، باج بگیر، باج خواه، باجگیر، رشوه خوار، رشوه ستان، رشوه گیر
متضاد: باج ده، باج بده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیدزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی